اصطلاحات با فعل Get

آموزشگاه زبان ایران آکسفورد در این مطلب آموزش زبان انگلیسی به اصطلاحات با فعل Get اشاره می کند که بسیار فعل پرکاربرد ، مهم و هم چنین مکالمه ای می باشد. پس حتما این مطلب را تا انتها به خوبی بخوانید.

اصطلاحات با فعل Get
اصطلاحات با فعل Get

به اصطلاحات با فعل Get توجه کنید:

در زیر به اصطلاحات و عباراتی اشاره شده که از فعل ‘get’ استفاده کرده اند. هر اصطلاح یا عبارت یک تعریف و دو جمله ی مثالی دارد تا به شما در درک این عبارات اصطلاحی با فعل ‘get’ کمک کند. وقتی این عبارات را مطالعه کردید، دانش خود راجع به اصطلاحات را با آزمونک مخصوص بسنجید.

Get someone’s drift

تعریف: فهمیدین چیزی که کسی گفته است

فهمیدی چی گفت؟

متوجه منظورش نمی شوم. منظورش این است که باید استعفا بدهم؟

Get a bang / kick out of someone or something

تعریف: از کسی یا چیزی خیلی لذت بردن

واقعاً با تام حال کردم!

از بازی ویدئویی جدید خیلی خوشش آمد.

Get a life!

تعریف: نگران چنین چیزهای مسخره‌ یا پیش‌پا افتاده‌ای نباش

بیخیال. این چیزها که نگرانی نداره! برو بیرون و یکم خوش بگذرون.

ای کاش جانت یکم راحت‌تر می‌گرفت. همیشه به خاطر مسائل ناچیز شکایت می‌کنه.

Get a load off one’s feet

تعریف: بشین، ریلکس کن

بیا یکم بشین.

بیا اینجا و یکم ریلکس کن.

Get a load off one’s mind

تعریف: دست از نگرانی برای قضایا بر داشتن

خوشحالم که کار پیدا کرد. مطمئن هستم که از مشغله‌ی ذهنی‌اش کم شد.

آن خبر باعث شد از نگرانی‌هایم کم شود.

Get a load of someone or something

تعریف: به کسی یا چیزی توجه کردن

پسره اونجارو داشته باش!

یک نگاهی به این کتاب بنداز. عالیه!

Get a toehold

تعریف: شروع کردن رابطه با یک فرد یا شرکت

با (شرکت) اسمیتس اند سانز شروع به کار کردم.

در تلاش هست که با جیسون رابطه‌ای را آغاز کند.

Get away!

تعریف: حرفت را باور نمی‌کنم

همچین حرفی نزد! باورم نمیشه!

باورم نمیشه! حقیقت نداره.

To get down on someone

تعریف: کسی را نقد کردن

انقدر به جانت ایراد نگیر.

رئییسم خیلی به من ایراد می‌گیرد.

Get down to doing something

تعریف: شروع به انجام جدّی کاری

بیا به طور جدّی سراغ کار برویم.

دیروز عصر خیلی جدّی نشستم پای تنظیم گزارش.

Get face

تعریف: جدّی تلقی شدن

واقعاً کم‌کم دارد در آن شرکت جدّی گرفته می‌‌شود.

ای کاش جدّی گرفته می‌شدم.

To get in someone’s face

تعریف: کلافه کردن یا تحریک کردن کسی

چرا تحریکش نمی‌کنی؟

تیم واقعاً مربی را کلافه کرده بود.

To get in on the act

تعریف: تبدیل شدن به بخشی از یک چیز جالب.

واقعاً دوست داشتم بخشی از قضیه باشم.

تمایل داری به بخش از این ماجرای جالب در سر کار تبدیل شوی؟

Get into something

تعریف: شدیداً لذت بردن

واقعاً از سی‌دی جدید ژپلین خوشش آمده است.

دیشب از فیلم بسیار لذت بردم.

Get it

تعریف: فهمیدن

متوجه مطلب شدی؟

قضیه را درک کرد و شروع به کسب موفقیت کرد.

Get lost!

تعریف: گم شو

بیخیال، گم شو دیگه!

ای کاش تام گورش را گم می‌کرد.

Get off on something

تعریف: بسیار لذت بردن

این روزها وقعاً از جاز لذت می‌برد.

آیا از فیلم‌های مذهبی لذت می‌بری؟

Get one’s act together

تعریف: در مورد چیزی منظم شدن

ای کاش ماری منظم و متمرکز می‌شد.

بله، کارهایم را منظم کردم و شغلی جدید یافتم.

Get one’s lumps

تعریف: تنبیه شدن

به خاطر عدم اطاعت از والدینش تنبیه شد.

نباید این کار را انجام می‌دادم. حالا تنبیه می‌شوم.

Get one’s nose out of joint

تعریف: به خاطر چیزی ناراحت شدن

به خاطر کارمند جدید ناراحت شد.

حالا انقدر ناراحن نباشد. خیلی هم بد نیست!

Get one’s teeth into something

تعریف: کاری را با فداکاری زیاد انجام دادن

همه ی توانم را دارم صرف پروژه ی جدید سر کار می‌کنم.

فکر کنم شدیداً مشغول این کتاب شوی.

Get on someone’s case

تعریف: از کسی به خاطر مشکلی انتقاد کردن

انقدر به خاطر مشق شب از من انتقاد نکن.

رئیسم به خاطر مشکلات پروژه از من انتقاد می‌کند.